کد مطلب:30009 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:102

اَشعَث بن قیس












اَشعَث بن قَیس بن مَعْدیكَرِب كِنْدی كه كنیه اش ابومحمّد و نامش مَعْدیكَرِب بود،[1] از بزرگان یمن و از یاران پیامبر خداست.[2] یك چشم او در جنگ یَرموك، كور شد.[3] او در تاریخ اسلام، چهره ای مرموز، متلوِّن، تاریكْ نهاد و زشت كردار دارد.

او پس از پیامبر خدا مرتد شد؛ امّا ابوبكر، او را بخشید و او خواهر ابوبكر را به همسری برگزید.[4] ابوبكر، بعدها، از این اقدام و بخشش خود، اظهار ندامت می كرد و بر آن، تأسف می خورد.[5].

در روزگار عثمان، دختر خود را به پسر عثمان داد[6] و عثمان، وی را به حكومت آذربایجان منصوب كرد.[7] عثمان، هر سال، یكصد هزار درهم از خراج آذربایجان را به او می بخشید.[8].

علی علیه السلام اشعث را از حكومت آذربایجان عزل كرد و وی را به مدینه فراخواند.[9] او در آغاز، پس از عزل، قصد فرار داشت؛ امّا با توصیه اطرافیانش به مدینه آمد و به خدمت مولاعلیه السلام رسید.[10].

او در جنگ صفّین، عهده دار ریاست قبیله «كِنده» بود[11] و فرماندهی جناح راست سپاه علی علیه السلام را بر عهده داشت.[12].

اشعث، سردمدار جریانی بود كه حَكَمیّت[13] و ابو موسی اشعری را بر امام علیه السلام تحمیل كردند.

اشعث، آشكارا با انتخاب ابن عبّاس و مالك اشتر به عنوان حَكَم، مخالفت كرد[14] و یمنی بودن یكی از حَكَمین را پیشنهاد داد.[15] او در تشكیل گروه خوارج، بی اثر نبود و در جنگ نهروان، گرچه به ظاهر در سپاه امام علیه السلام بود، امّا در شعله ور ساختن جنگ، نقش بسزایی داشت.[16].

اشعث از كسانی بود كه از داخل سپاه امام علیه السلام یكسر به كارهای امام، اعتراض می كردند،[17] به گونه ای كه ریشه تمام اختلاف های سپاه را در مواضع او دانسته اند.[18].

او به قدری بی شرم و زشتْ خوی بود كه امام علیه السلام را تهدید به قتل كرد.[19] امام علیه السلام او را منافق خواند و بر او نفرین فرستاد.[20].

ابن مُلجَم به خانه اشعث، رفت و آمد داشت[21] و گفته اند كه در صبح روز ضربت خوردن امام علیه السلام به ابن ملجم، اشاره كرد كه در انجام كار، سرعت گیرد.[22].

دختر او (جَعده)، امام حسن علیه السلام را مسموم كرد[23] و پسرش (محمّد)، مسئولیت دستگیری مسلم بن عقیل را در كوفه به عهده داشت كه با تزویر به آن بزرگوار، امان داد و عمل نكرد.[24].

دو فرزند دیگر او (قیس و عبد اللَّه) نیز از فرماندهان لشكر عمر بن سعد در كربلا بودند و در پلیدی و پستی، چیزی از پدرشان كم نداشتند.[25] قیس، قطیفه (بالا پوشِ) امام حسین علیه السلام را به غارت برد و به «قیس قطیفه» مشهور گشت.[26].

اشعث در سال 40 هجری درگذشت[27] و پرونده ننگین زندگی اش بسته شد.

6419. شرح نهج البلاغة - به نقل از اَعمَش -:جریر و اشعث، به دشت كوفه رفتند و در حال صحبت كردن و نكوهش علی علیه السلام بودند. سوسماری به سرعت از كنارشان گذشت. فریاد زدند:ای ابوحِسْل![28] دستت را پیش آر تا برای خلافت، با تو بیعت كنیم! گفته این دو به علی علیه السلام رسید. فرمود:«بدانید كه آن دو، روز قیامت، در حالی محشور می شوند كه پیشوایشان یك سوسمار است».[29].

6420. امام صادق علیه السلام:اشعث بن قیس در خون امیر مؤمنان، شریك است و دخترش جَعْده، حسن علیه السلام را مسموم كرد و پسرش محمّد، در ریختن خون حسین علیه السلام شركت جُست.[30].

6421. تاریخ دمشق - به نقل از ابراهیم -:چون پیامبر خدا درگذشت، اشعث بن قیس و گروهی از عرب، مرتد شدند و گفتند:نماز می خوانیم؛ ولی زكات نمی دهیم.

ابو بكر، این را نپذیرفت و گفت:حكمی را كه پیامبر خدا آورده، وا نمی گذارم و آنچه را آزاد نهاده، محدود نمی كنم و درباره آنچه پیامبر خدا از شما می گرفته، ذرّه ای كوتاه نمی آیم و با شما می جنگم و اگر حتّی پایبند شتری را كه پیامبر خدا از شما می گرفت، از من دریغ دارید، بر سر آن با شما می جنگم.

ابو بكر، سپس تلاوت كرد:«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ؛ [31] و محمّد، جز پیام آوری كه پیش از او هم پیام آورانی [ آمدند و درگذشتند، نیست».

پس اشعث بن قیس و گروهی از قومش در قلعه ای پناه گرفتند. اشعث [ به ابو بكر] گفت:به هفتاد نفر ما امان دهید. امان دادند و خود او پس از آن هفتاد نفر، از قلعه پایین آمد و خود را داخل آن هفتاد نفر نكرد.

ابو بكر گفت:تو در امان نیستی و ما تو را می كشیم.

گفت:آیا تو را به [ حُكمی] بهتر از این، راهنمایی نكنم؟ از من بر ضدّ دشمنت كمك بگیر و خواهرت را به همسری من درآور.

ابو بكر، چنین كرد.[32].

6422. الأخبار الطوال:اشعث در مدّت خلافت عثمان، در آذربایجانْ اقامت داشت و حكومت او از عوامل نارضایتی مردم از عثمان بود؛ زیرا عثمان، پس از آن كه او را خویشاوند خود كرد و دخترش را برای پسر خویش به همسری گرفت، حاكم آذربایجانش نمود.[33].

6423. امام علی علیه السلام - از نامه اش به اشعث بن قیس، كارگزار آذربایجان -:و بدان كه حكومت، طعمه ای نیست كه به چنگ آورده باشی؛ بلكه امانتی است كه به تو سپرده اند. تو امانتدار كسی هستی كه تو را به كار گمارده است و این اختیار را نداری كه بدون اجازه من به كار مردم بپردازی و بدون احتیاط و اطمینان به كارهای بزرگ مالی درآیی.

مالی از اموال خدای عزّوجل در دست توست و تو خزانه دار آنی تا آن را به من بسپاری و امیدوارم كه بدترین فرمانروای بر تو نباشم. والسلام![34].

6424. وقعة صِفّین - به نقل از اشعث بن قیس، از سخنرانی اش در آذربایجان، پس از بیعت مردم با علی علیه السلام -:ای مردم! امیر مؤمنان، عثمان، مرا به حكومت آذربایجان گماشت و درگذشت، در حالی كه حكومت در دست من بود.

مردم با علی بیعت كرده اند و اطاعت ما از او، همچون اطاعت از پیشینیان اوست و ماجرای میان او و طلحه و زبیر به آگاهی به شما رسیده است و علی در این ماجرا بر آنچه از ما و شما پنهان مانده، امین است.

پس چون به خانه اش آمد، یارانش را فرا خواند و گفت:نامه علی مرا به وحشت انداخته است و بی گمان، او دارایی آذربایجان را می گیرد. پس من به معاویه می پیوندم.

یارانش گفتند:مرگ برای تو بهتر از این است. آیا سرزمین و خاندان خود را رها می كنی و ریزه خوار مردم شام می شوی؟!

اشعث، شرمگین شد و به راه افتاد تا بر علی علیه السلام درآمد.[35].

6425. تاریخ الیعقوبی - در كتابت قرار داد حَكمیّت و اختلاف آنان در مقدّم داشتن علی علیه السلام و نامیدن او به «امیر المؤمنین» -:

ابو الأعور سلمی گفت:ما [ نام] علی را مقدّم نمی داریم.

یاران علی علیه السلام گفتند:ما نام او را تغییر نمی دهیم و جز «امیر المؤمنین» نمی نویسیم.

بر سر این موضوع، با هم كشمكش شدیدی كردند و حتّی یكدیگر را كتك زدند.

اشعث گفت:این نام را محو كنید.

اشتر به او گفت:ای یك چشم! به خدا سوگند، قصد دارم شمشیرم را با خون تو سیراب كنم كه من كسانی را كشته ام كه از تو بدتر نبوده اند و من می دانم كه تو بجز فتنه، قصد دیگری نداری و جز بر گِرد دنیا نمی چرخی و آن را بر آخرت، مقدّم می داری.[36].

6426. امام علی علیه السلام:امّا درباره این یك چشم (یعنی اشعث)، [ بدانید كه] خداوندْ شرفی را بر پا نداشت، جز آن كه وی بر آن حسد بُرد، و فضیلتی را آشكار نساخت، جز آن كه وی بر آن عیب نهاد.

او به خود، وعده می دهد و خویشتن را فریب می دهد. بیمناك و امیدوار است و در این میان، به هیچ طرف، اطمینان ندارد و خداوند با ترسو كردنش بر او منّت نهاده است؛ چرا اگر شجاع بود، حق، او را می كشت (به كشتن می داد).[37].

6427. امام صادق علیه السلام:یكی از زنان خاندان برایم گفت كه دیدم اشعث بن قیس بر علی علیه السلام وارد شد و علی علیه السلام با او درشتی كرد. پس اشعث، او را به كشتنِ غافلگیرانه (ترور)، تهدید كرد. علی علیه السلام به او فرمود:«آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ به خدا سوگند، اهمیّتی نمی دهم كه من بر مرگ درآیم یا مرگ بر من درآید».[38].

6428. تاریخ دمشق - به نقل از قیس بن ابی حازم -:اشعث بن قیس به خاطر كاری بر علی علیه السلام وارد شد و او را به مرگ، تهدید كرد.

علی علیه السلام فرمود:«مرا با مرگ، تهدید می كنی؟! من باكی ندارم كه مرگ بر من درآید یا من بر آن درآیم. غُل و زنجیر برایش بیاورید». سپس به یارانش اشاره كرد[ كه اشعث را به بند كِشند]. آنان شفاعتش را كردند و [ علی علیه السلام هم] او را رها كرد.[39].

6429. امام علی علیه السلام - هنگامی كه [ علی علیه السلام] بر منبر كوفه سخن می گفت، در سخنرانی اش سخنی گفت كه مورد اعتراض اشعثْ واقع شد و گفت:ای امیر مؤمنان! این سخن به زیان توست، نه به سود تو.

علی علیه السلام نگاه خود را به او دوخت و فرمود:«چه كسی تو را از این كه چه چیز به زیان من است و چه چیز به سود من، آگاه كرد؟ نفرین خدا و نفرین كنندگان بر تو باد! ای [دروغ] بافنده پسر بافنده![40] ای منافقِ كافر زاده! به خدا سوگند، یك بار در دوران كفر، اسیر گشتی و یك بار در حكومت اسلام، و در هر دو بار، نه دارایی ات به كارت آمد و نه تبارت به تو سودی بخشید! مردی كه قوم خود را به دم شمشیر بسپارد و مرگ را بر سرِ آنان درآرد، سزاوار است كه نزدیك، دشمنش بدارد و دور، خود را از او ایمن نیابد».[41].

6430. شرح نهج البلاغة:همه تباهی ها و ناآرامی هایی كه در [ زمان] خلافت علی علیه السلام روی داد، از اشعث، مایه می گرفت و اگر مجادله او با امیر مؤمنان درباره معنای «حكومت» نبود، جنگ نهروانْ رخ نمی داد و امیر مؤمنان با آنان (خوارج) به سوی معاویه می رفت و شام را تصرّف می كرد؛ زیرا او - كه درودهای خدا بر او باد - قصد داشت با آنان مماشات كند و به صراحت نگراید.

در حكمت نبوی - كه درودهای خدا بر گوینده اش باد - آمده است كه «جنگ، نیرنگ است» و از این رو، چون خوارج به علی علیه السلام گفتند:"همچون ما از كارهایت توبه كن تا همراه تو به جنگ با شامیان بیاییم"، سخنی سربسته و كُلّی بر زبان آورد كه همه پیامبران و معصومان نیز می گویند.

او فرمود:«آمرزش هر گناهی را از خدا می خواهم». پس خوارج، به همین، راضی شدند و آن را اجابت خواسته شان دیدند و دل هایشان با علی علیه السلام صاف شد و نیّت هایشان با او یكی شد، بی آن كه این سخن، اعتراف به كفر یا گناهی باشد.

امّا اشعث، او را رها نكرد و به منظور تفسیر و كشف واقع و دریدن پرده توریه و كنایه و بیرون كشیدن سخن علی علیه السلام از سایه اجمال و چاره پوشیدگی، آن گونه كه موجب از بین رفتن تدبیر و كینه افروزی و بازگشت فتنه می شد، نزد او آمد و در حضور كسانی چند - كه نه دیگر در برابر آنها می شد دود آلود بودن غذا را پنهان كرد و نه در گفتار، مجامله و لاپوشی نمود - سؤال كرد و او را چنان در تنگنا گذاشت تا مقصود نهانی اش كشف شود و سخنی بگوید كه حمل بر دو معنا نتوان كرد، و [ او بود كه] نگذاشت علی علیه السلام تصمیمش را به نتیجه برسانَد.

پس امام علیه السلام هم به سخن ایستاد و به عیان، هر آنچه را كه پنهان می داشت، بیان كرد و از این رو، تدبیرش درهم شكست و خوارج به شبهه نخستین خود بازگشتند و حَكمیّت و خروج را مطرح ساختند.

و این گونه است وضعیت دولت هایی كه نشانه های به سرآمدن و از میان رفتن در آنها آشكار می شود. در این دولت ها، افرادی مانند اشعث - كه كارشان فساد در زمین است - فرصت می یابند. «سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً[42]؛ سنّت الهی در پیشینیان [ نیز] چنین بوده است و هرگز در سنّت الهی، دگرگونی ای نخواهی یافت».[43].









    1. سیر أعلام النبلاء:8/38/2، اُسد الغابة:185/249/1.
    2. سیر أعلام النبلاء:8/38/2، تاریخ الطبری:138/3، تاریخ دمشق:116/9 و 119.
    3. تهذیب الكمال:532/288/3، اُسد الغابة:185/250/1، تاریخ دمشق:119/9.
    4. الطبقات الكبری:22/6، تهذیب الكمال:532/290/3، تاریخ الطبری:339/3.
    5. تاریخ الیعقوبی:137/2، تاریخ الطبری:430/3.
    6. وقعة صفّین:20، الأخبار الطوال:156.
    7. وقعة صفّین:20، تهذیب الكمال:532/289/3، سیر أعلام النبلاء:8/41/2.
    8. الغارات:365/1، تاریخ الطبری:130/5.
    9. وقعة صفّین:20، تاریخ الیعقوبی:200/2؛ مروج الذهب:381/2.
    10. وقعة صفّین:21، الإمامة و السیاسة:112/1.
    11. وقعة صفّین:227، تاریخ دمشق:120/9، الأخبار الطوال:188.
    12. وقعة صفّین:205، تاریخ خلیفة بن خیّاط:145، سیر أعلام النبلاء:8/40/2.
    13. وقعة صفّین:482، تاریخ الیعقوبی:189/2، تاریخ الطبری:51/5.
    14. وقعة صفّین:499، تاریخ الطبری:51/5، مروج الذهب:402/2.
    15. وقعة صفّین:500، الفتوح:198/4.
    16. شرح نهج البلاغة:279/2، تاریخ دمشق:120/9. در منبع اخیر آمده است:«در نهروان و جنگ با خوارج، حاضر بود.»
    17. نهج البلاغة:خطبه 19، الغارات:498/2، الكامل:579/2، تاریخ دمشق:135/9.
    18. شرح نهج البلاغة:279/2.
    19. سیر أعلام النبلاء:8/40/2، تاریخ دمشق:139/9، مقاتل الطالبیّین:48.
    20. نهج البلاغة:خطبه 19، الأغانی:20/21، شرح نهج البلاغة:75/4.
    21. الإرشاد:19/1. در این منبع آمده است:«و بیش از آن، آنچه را در دل داشتند، با اشعث در میان نهادند و از قصد خود بر كُشتن علی علیه السلام با او سخن گفتند و او هم با آنان همراهی كرد».
    22. أنساب الأشراف:254/3، الإرشاد:19/1، مناقب آل أبی طالب:312/3.
    23. الكافی:187/167/8، أنساب الأشراف:295/3، اُسد الغابة:185/251/1.
    24. تاریخ الطبری:374/5، الإرشاد:58/2.
    25. تاریخ الطبری:422/5.
    26. تاریخ الطبری:453/5.
    27. سیر أعلام النبلاء:8/42/2، تاریخ دمشق:144/9، اُسد الغابة:185/251/1.
    28. حِسْل، بچّه تازه سر از تخم بیرون آورده سوسمار است و ابوحسل، كنایه از سوسمار است. (م)
    29. شرح نهج البلاغة:75/4.
    30. الكافی:187/167/8.
    31. [. آل عمران، آیه 144.
    32. تاریخ دمشق:134/9، تهذیب الكمال:532/290/3، الأمالی، طوسی:480/262.
    33. الأخبار الطوال:156. نیز، ر. ك:وقعة صفّین:20.
    34. نهج البلاغة:نامه 5، وقعة صفّین:20، الإمامة و السیاسة:111/1. نیز، ر. ك:تاریخ الیعقوبی:200/2.
    35. وقعة صفّین:21، الإمامة و السیاسة:112/1.
    36. تاریخ الیعقوبی:189/2.
    37. شرح نهج البلاغة:277/286/20، نثر الدرّ:325/1.
    38. مقاتل الطالبیّین:47.
    39. تاریخ دمشق:139/9، سیر أعلام النبلاء:8/40/2.
    40. در متن عربی واژه «الحائك» آمده است كه می تواند به «بافنده» یا «متكبر» معنا گردد. ما با توجه به روایات دیگر، آن را این گونه ترجمه كردیم. (ر. ك:ترجمه استاد شهیدی از نهج البلاغة، ص 454).
    41. نهج البلاغة:خطبه 19، الأغانی:20/21.

      سید رضی رحمه الله در شرح این كلام می گوید:اشعث دوبار به اسارت درآمد:یك بار در زمان كفرش و بار دیگر پس از اسلام آوردن.

      و اما سخن امام علیه السلام كه «قوم خود را به دَم شمشیر سپرد»، به ماجرای اشعث با خالد بن ولید در یمامه اشاره دارد كه قبیله خود را فریب داد و حیله نمود تا خالد بر آنان چیره شود و قبیله اشعث، او را پس از این واقعه «عُرْف النار» نامیدند كه نزد آنها نامی برای خیانتكاران بود.

      و گفته شده است كه اشعث و افرادی از قبیله اش و نیز برخی قبیله های دیگر حَضرَموت، به هنگام خلافت ابوبكر، مرتد شدند و از پرداخت زكات، امتناع ورزیدند. از این رو، سپاه مسلمانان به سركردگی زیاد بن لبید، آنان را محاصره كرد. اشعث از مسلمانان خواست كه به او و خانواده و خاندانش امان دهند و در عوض، او دروازه قلعه را بر روی آنان بگشاید و نتیجه آن، كشته شدن همه افراد قبیله اش بود.

      طبری می گوید:پس از این واقعه، مسلمانان و نیز آن دسته از افراد قبیله اش كه اسیر شده بودند، او را لعنت می كردند و زنان قبیله اش او را «عُرْف النار» می نامیدند كه نزد یمانیان، نام خیانتكاران است. (تاریخ الطبری:338/3)

    42. احزاب، آیه 62.
    43. شرح نهج البلاغة:279/2.